مناجات با صاحب الزمان در خروج کاروان سیدالشهدا از مدینه
اینروزها اشکی روان داری دوباره چشم تر و قـدی کـمان داری دوباره مستورهها در بین هر محمل نشستند دلشـورۀ یک کـاروان داری دوبـاره مانند آن بعضی که زینب در گلو داشت بغض گـلویی بیکران داری دوباره اکـبـر کـنـار دسـت زیـنب ایـسـتـاده حسرت به این تازه جوان داری دوباره روبندهها بر روی صورتها نشسته روضه برای دخـتران داری دوباره سقا به روی دوش مشکش را گرفته داغ قـد ایـن پـهـلـوان داری دوبـاره داغی به یاد ازدحـام کوچه بازار... از خـنده و زخـم زبان داری دوباره آقـا دگر باغ و بـهـارت رفـتـنـی شد آرامـش این روزگارت رفـتـنـی شد |